یادداشتهای یک خوری

دست نوشته ها

یادداشتهای یک خوری

دست نوشته ها

روزی دلهایمان خواهد گرفت

این دست نوشته راچند روزقبل ازوداع با یاران و دوستان پس از اتمام درسها ، شبی که احساس کردم از چه مرواریدهایی جدا خواهم شد برای تسکین دل خودم نوشتم. شما هم حتماً تا به حال چنین حالتی بهتون دست داده که با خود این را زمزمه کنید :

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا نا گه زیکدیگر نمانیم

روزی دلهایمان خواهد گرفت ،

دل من که خیلی می گیرد ، دل تو را نمی دانم.

روزی که می خواهیم با تمام :

با هم بودن هایمان ،

خنده های خالصانه مان ،

دلتنگی های حاصل از غربت مان ،

نگاه های عاشقانه مان ،

شب های همدم بودنمان ،

روزهای خوبمان ،

خیال پردازی ها و رؤیاهایمان،

آرزوهای بچه گانه مان ،

محبت های بی ریامان،

با هم خواندن هامان، وهمه ی بودنمان را

بسپاریم به خاطرات تلخ و شیرین ِ این خیمه شب بازی دهر،

بله روزی ما باید از هم دل بکنیم،

من و تو از هم جدا خواهیم شد.

شاید تا همیشه و شاید....

نمی دانم تا کی؟!

این را سرنوشت می گوید؛

فقط می دانم دیگر این روزها تکرار نمی شوند؛

وآن روز دل من خواهد گرفت و به خاطر تو خواهد گریست.

وای!! دل دادنمان به هم چقدر آسان بود....

وآن روز که بخواهیم همدیگر را ترک کنیم و شاید هم فراموش!!

برای من که روزی سخت خواهد بود و دلم دوباره خواهد شکست،

شکستنی که شاید دیگر هیچگاه التیام نیابد.

راستی تو آن روز را چه کار خواهی کرد،

آن روز موعود،

روز هجران و فراق را ...

فقط می دانم تقدیر من و تو این است که باید روزی از هم جدا شویم

و می دانم که از آن روز تلخ گریزی نیست.

پس بیا...

بیا این دم که با هم هستیم قدر یکدیگر را بدانیم،

به هم محبت کنیم،

عشق بورزیم ،

و عاشقانه و با گذشت همدیگر را یاور باشیم.

تا بعد از فراق نگوییم؛

کاش ... کاش بهتر بودیم...کاش اورا می بخشیدم...

کاش او را بیشتر دوست می داشتم...

کاش او را....

و ای کاش هرگز از با هم بودنمان نادم نگردیم....

و ای کاش بعد از فراق نیز همدیگر را یاد کنیم....

جدایی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داند

شکسته استخوان داند بهای مومیایی را